رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

مامان و رادین

هفته سوم شانزده ماهگی

به نام خدای دل تنگیها میوه دلم نور چشمم رادینم سلام گفته بودم به خاطر عفونت پوشکت نمیکنم بعد سه روز که پوشکت نکردم خودت یاد گرفتی و وقتی جیش داری میگی بی بی یعنی پی پی هم به جیش میگی بی بی هم به پی پی . خلاصه خودت رسما در سن شانزده ماهگی خودت رو از پوشک گرفتی قربونه پسر باهوش و تمیزم برم یه شبم امتحانی پوشکت نکردم تا صبح چیش نکردی الان دیگه اصلا پوشکت نمکنم. اما یه مشکلم اینه که وقتی میریم بیرون پوشکت میکنم باز تو پوشکت جیش نمیکنی انقدر نگه میداری و بی بی بی بی میکنی مجبور میشم بازت کنم و سرپا بگیرمت هر جا که بشه مجبورم این کارو بکنم.یکی دیگه اینکه از وقتی پی پیتو دیدی میترسی وقتی میخواهی پی پی کنی منو میجسبی جیغ میزنی همش میگی مامان...
20 تير 1391

شانزده ماهگیت مبارک

به نام خدای دلتنگیها عزیزم پسرم پاره تنم چند روزه دلم گرفته و افسردم رفلاکست بدتر شده پنتوپرازولم اثر نکرد دو روزه لنزوپرازول بهت میدم دونه هاشو میشمارم و یک سوم صبح و یک سوم شب بهت میدم ولی فعلا اثر نداشته پسریت عفونت کرده همه جاش زخم شده چند روزه پوشکت نمیکنم ولی تو نمیزاری سرپا بگیرمت کارم شده پماد زدن و شلوار شستن خواب شب هم کلا تعطیل شده آلرژیتم اصلا فرقی نکرده دیگه از همه چیز نا امیدم نور دیده ام وقتی درد میکشی و بهانه میگیری قلبم تیر میکشه دنیا جلو چشام سیاه میشه تحمل هر چیزی رادارم غیر از دیدن رنج و ناراحتی تو رادینم نمیدونم چرا دلم هوای گریه داره خدایا پسرم را به تو میسپارم خودت پشت و پناهش باش   حرف زدن رادین جانم تق...
5 تير 1391

برای پسرم رادین

سلام پاره تنم نور چشمم تمام وجودم این را وقتی واست مینویسم که اشک چشمانم مجال دیدن نمیدهد.پسرم دلم به اندازه همه دلتنگیهای دنیا گرفته بازم رفلاکست عد کرده دلیلش را نمیدونم هر دارویی فقط یه مدت کوتاه روت اثر میکنه دوباره بعد از شیر خوردن یا غذا خوردن معدت می جوشه و شیر از بینیت میریزه و من اون لحظه تمام زحماتم بی نتیجه میشه و از ناراحتی تو قلبم هزار تکه میشه . پس کی میخوای خوب بشی الان یه ساله داری دارو میخوری دیگه کم آوردم تحملم تمام شده خدایا خودت به دادمون برس امشب شب تولد امام حسینه خدایا میدونی تو دلم چه آشوبیه تو را به حق طفل شیرخوار امام حسین همه بچه ها رو شفا بده رادین منم جزو اونا خدایا می دونی این پسر همه زندگیمه به تو میسپارمش خد...
2 تير 1391

هفته سوم پانزده ماهگی

سلام پسرگلم عزیز مامان که داری کم کم واسه خودت مرد میشی آقا رادین واسه خودش یه پا آقا شده هر کاری که دوست نداره انجام بده میگه نه و انجامش نمیده میریم بیرون واسه خودش بدو بدو میکنه دسته هیچ کسم نمیگیره دوست داره خودش کالسکشو هل بده.با این کاراش هر کی میبیندش عاشقش میشه. خاله افسانه واسش صندله سوت دار خریده کلی باهاش حال میکنه موقع راه رفتن. حرف زدن رادین خان ابیلا=سمیرا آنا =افسانه باتجی =باتری با =باد بی =بده بی =بیار نیس =نیست بی بی =پی پی دادین =رادین هبیج =هویج بیته =پسته نون =نون ابل = بغل    هفته پیش دوباره بردیم آزمایشه خون واسه سیستم ایمنی بدنش ببینیم اوضاع چطوره آخه اونی که قبلا داد...
22 خرداد 1391

هفته اول پانزده ماهگی

به نام خداوندی که عزیزترین کسم را خلق کرد گل پسر عزیزم ،همه وجودم سلام ،رادین عزیزم داری  روز به روز بزرگتر می شی ومادرت با تماشای بزرگ شدنت قد و بالای نازت تمام غمهاشو فراموش می کنه نازگلم هنوز بعداز دو هفته اسهالت خوب نشده هم خودت هم مامان داریم خیلی اذیت میشیم روز سه شنبه با بابایی بردیمت یه دکتر دیگه به نام فرید ایمان زاده خیلی مطبش شلوغ بود گلم خیلی کلافه شدی دکتر خیلی تند معاینت کرد و زیاد وقت نذاشت نمی دونم دکتر خوبی است یا نه بجای امپرازول بهت پنتوپرازول داد الان سه روزه می خوری ولی زیاد فرقی نکردی .و گفت پیشه دکتری به نام موحدی ببریم واسه تست پوستی ببینیم به چی آلرژی داری بابا اصرار داره ببریم ولی من بنابر تجربه دوستام...
5 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام پاره تنم عزیز دلم پسر خوشگلم عزیز دلم نمی دونی امشب چطوری مامان را خون به جگر کردی به خدا هزار بار مردم و زنده شدم از روزی که بیمارستان بستری شدی اسهال داری هر چی دکتر می بریم فایده نداره امشب خونه مامانی بودیم به خاطر اسهال مقعدت سوخته نمیدونی وقته پی پی کردن و شستن چه جیغهایی میزدی به خدا دلم آتیش گرفت فشارم افتاده بود تو اون طوری گریه میکردی الهی مادرت بمیره این روزها را نبینه . خدایا تو به همه پاکهای عالم پسرمن و همه بچه های دیگه را واسه ماماناشون حفظ کن نزار مامانها رنج ودرد بچه هاشون را ببینن رادینم عزیزم مامان عاشقته واست میمیرم تو تنها امید واسه زنده بودنم هستی به خدا میسپارمت ...
2 خرداد 1391

بستری شدن آقا رادین

سلام عشق زندگیم نمی دونی چه هفته سختی را پشت سر گذاشتیم یک شنبه خونه مامانی بودیم تو را بردیم پارک خیلی بازی کردی و بهمون خوش گذشت تو راه دستت را زدی دهنت نمی دونستم می خواد این بلا سرمون بیاد شب باهم برگشتیم خونه یعنی بابا بزرگ رسوندمون خونه ساعت ۱۱ خوابیدی ،ساعت ۳ صبح بود که بالا آوردی نه یک بار نه دو بار تا ساعت ۵:۳۰ یه ریز بالا آوردی آخر زنگ زدم به مامانی با بابا بزرگ اومدن ولی تو کوچولوی من دائم بالا می یاوردی دیگه حتی نمی تونستی سرت را نگه داری و تکیه می دادی به من منم که اینقدر گریه کرده بودم چشام باز نمی شد با مامانی بردیمت بیمارستان تا دکتر خودت ببیندت به خاطره رفلاکست می ترسم دکتر دیگه ببرمت می ترسم دارویی بدن رفلاکست بدتر بشه .ب...
26 ارديبهشت 1391

هفته دوم چهارده ماهگی

به نام خدایی که تو را به من بخشید کوچولوی خوشگلم بمیرم واسه اون دستت که ازش خون گرفتن،بلاخره امروز تونستیم بریم آزمایش خونت را بدی .دو ماه دکترت آزمایش خون واسه یک سالگیت نوشته ولی آقا چون تنبل تشریف دارن و دیر می خوابن نمی تونستم ببرمت ولی امروز با ،بابا رفتیم آزمایشت را دادی خیلی ترسیده بودی منم دست کمی ازت نداشتم ولی شکر خدا زیاد اذیت نشدی ،یک ساعتم منتظر شدیم جیش کردی نمونه دادیم و برگشتیم خدا کنه تو آزمایشت مشکلی نباشه. تازه یاد گرفتی به مردهای غریبه که تو خیابون می بینی می گی (عم)یعنی عمو،به آب میگی (به) وهرچی میخوای میگی( بده من ) این کلمه ها را این هفته یاد گرفتی راستی وقتی از دستت عصبانی میشم میگم اه تو هم یادگرفتی به من میگی ا...
16 ارديبهشت 1391
1